درخواست مشاوره
با سلام . همسرم در اردیبهشت 89 محل کارش را از شهری که ساکن هستیم به شهر دیگری با فاصله زمانی کمتر از 2 ساعت تغییر و علت این کار را برای بدست آوردن درامد بیشتر و پیشرفت شرکتش عنوان کرده اند.علارقم مخالفت بنده ایشان اصرار به این کار داشته و در نتیجه کمتر به من و فرزندمان توجه می کنند تا اینکه بعد از مدتی متوجه شدم همسرم در شهر جدید با خانمی مطلقه رابطه دارد و تشکیل زندکی داده اند به طوریکه تمام ایام هفته با آن خانم در خانه جدید زندگی می کرد و جمعه ها فقط پیش ما می امد گاهی هم دو هفته یکبار ..من شاغل بودم و با درامد خودم خرج زندگی و بچه را می دادم و همسرم فقط اجاره خونه من را پرداخت می کرد. وجود شخص سوم در زندکی مان باعث شده بود که همسرم درتمام مدتی که پیش من بود مدام ناسازگاری و دعوا می کرد و دم از جدایی و طلاق می زد. اینکه نمی تونه و نمی خواد که با من باشه ( من 5سال از همسرم بزرگترم و مدرک لیسانس دارم و کارمند بودم-در حال حاضر خانه دار - اما ایشان دیپلم و صاحب شرکتی با کلی بدهکاری ) اینکه ما به درد هم نمی خوریم و باید هر کدوم راه خودمون رو بریم... از من التماس و از او انکار و فاصله گرفتن .طوری که علنا به من می گفت دوست داره به همراه یه مرد دیگه با من نزدیکی داشته باشه و حرفهای شبیه این که خحالت می کشم به زبان بیاورم ... همه رفتار و گفتار و اعمالش نشان از خیانت می داد و اصرار می کرد که من هم برای خودم کسی رو پیدا کنم .در نتیجه این حرفها من از طریق اینترنت با شخصی دوست شدم و رابطه دوستی تلفنی حدود 1/5 ماه داشتم و قرار گذاشته بودیم که به مسافرت خارج از کشور برویم از شانس من اون اقا که با حقه و دروغ تونسته بود نظر من رو نسبت به خودش جلب کنه برای خریدن بلیط از من پول گرفت ولی از بلیط ومسافرت خبری نبود..همسرم موضوع رو فهمید و چون خودش داشت بهم خیانت می کرد علیه من کاری نکرد . تا اینکه چند ماه بعد رابطش با خانم جدیدش بهم خورد و من همه داستان را فهمیدم و از هم جدا شدن .خاتواده اش بهش گفتن بهتره من و همسرم یه شانس دوباره به همدیگه بدیم و دوباره با هم زندگی کنیم ..از اول سال 90 ما دوباره مثل قبل با هم زندگی می کردیم ( البته در تمان این مدت ما فقط 5 شنبه و جمعه ها پیش هم بودیم )و حرفی از جدایی پیش نیومد ولی من نسبت به همسرم فوق العاده شکاک شده و کاهی راجب به زندکی با اون خانم و رابطش درحال حاضر کنجکاوی می کردم تا اینکه بعد از مراسم عاشورا - تاسوا دوباره فهمیدم که شوهرم تنهایی 4 روز به شهری که خانم دومش زندگی می کنه مسافرت کرده و به هتل هم نرفته و همین موضوع باعث شد تمام حوادث و دعواهای سال قبلش برام مجددا تداعی بشه و با هم دعوا کنیم .توی موبایل شوهرم عکس اون خانم رو دیدم که می خواست پاک کنه ولی من فهمیدم و باز هم مشاجره و دعوا.
از روز 16 دی تا حالا خونه نیومده و ایمیل زده که دیگه نمی خواهد با من زندگی کند و می خواهد ازاد باشد بجه رو هم نمی خواد و به خونه برنمی گرده .و تهدید کرده من و پسرم ممنوع الخروج شدیم و حق ندارم با هیچ کسی باشم و فقط باید بچه داری کنم .موضوع رفتن من به خارج را هم مدام سوزه می کند و بهم سرکوفت می زند.در ضمن من چون بیکار شدم و حقوق بیکاری می گیرم هم نسبت به پرداخت هزینه های زندگی بی تفاوت است وهر موقع هم ازش طلب پول کردم می گوید پول ندارم در کل ماهی 100- تا 150 هزار تومان شاید بتوانم با دعوا و حرف و گپ ازش بگیرم ..
من از این وضعیت توانایی بزرگ کردن 1 پسر بجه 6 ساله را ندارم و دلم هم نمی خواد بچه ام بدون بابا بزرگ شود .این نیامدنش حتی اخر هفته تاثییر بدی روی فرزندم گذاشته.
بارها از همسرم خواسته ام که به من اطمینان خاطر بدهد که با کسی رابطه ندارد اما می گوید دلیلی برای این کارنمی بیند و مدام دوست دارد من رو تحت فشارروحی بگذارد
شما لطفا من رو راهنمایی بفرمایید که چطور می توانم به حق و حقوق خودم برسم؟
با تشکر
وضعیت:
باز
(پاسخ رایگان)
مهارت:
-
1 پاسخ
4,032 بازدید
تاریخ ثبت:
۱۳۹۰/۱۰/۲۷ ۱۹:۴۲:۱۲