سردر گمی در رابطه با همسر


نزدیک سه ماهه که ازدواج کردم.همسرم یکی از اقوام بنده هستند ایشان حدود ده سال قبل نامزد کرده بودند و همسر قبللیشو به اصرار خود نامزدش طلاق داده بودند روزی که خواستگاری من اومدند صادقانه همه چیز رو به من گفتند.من نمیخواستم جواب مثبت بدم اما رو حساب فامیل بودن قبول کردم.از اولین روزای آشناییمون نسبت به من بی تفاوت بود یعنی همش من باید پیامک بهش می دادم .هفته ای یکبار می اومد خونمون من هم انقد تحویلش می گرفتم هر چی بهم می گفت گوش می کردم.بگذریم من می خواستم طوری رفتار کنم که تشنه من بشه .گذشت تا الان رسید که سر یه مساله بی ارزش بامن قهر میکنه وممکن که یک هفته طول بکشه بعد خودش میاد آشتی میکنه میشینم در مورد کارهای بدش باهاش صحبت میکنم یک روز خوبه بعد میشه آدم قبلی.از اول آشناییمون یکبار نشده محبتش رو ابراز کنه.وقتی از سرکار میاد انقدر عصبانی هست که من فقط در حد سلام نزدیکش میشم .وقتی آروم شد بهش میگم مشکلات سرکارت و بذار پشت در بیا تو خونه میگه آره راست میگی ولی روز بعدش دوباره میشه همون آدم قبلی.انقدر باهاش حرف زدم خسته شدم .ازبعدازدواج هیچ وقت نشد برام کادو بخره سوپرازم کنه.من براش اینکارو انجام دادم تا یاد بگیره ولی انگار نه انگار.انقدر ازخود گذشتگی براش کردم.تمام طلاهامو حتی حلقه ازدواجمو فروختم تا ماشین بخره.ازوقتی هم که ماشین خریده غروربرش داشته همش از رانندگی های این و اون ایراد میگیره.هر موقع بهش گفتم با ماشین من وببر بیرون میگه الن چقدر باید بنزین بزنم هر بهونه ای جور میکنه که ماشین و حرکت نده.در صورتی که با ماشین هر روز میره سرکار ،یادش رفته کی طلاهاشو داده.الان یک جا می خوام برم حلقه دستم نیست وخیلی ناراحتم میکنه که یک زن متاهلم نه حلقه دارم نه طلا.خیلی پشیمون شدم از اینکارم.دلم رو باکارهاش خیلی میشکنه اصلا توجمع من و تحویل نمیکیره تو خلوت هم همش پای کامپیوتر یا موبایل در روز ده کلام هم با من حرف نمیزنه طوری رفتار میکنه که انگار بیست سال از زندگیمون گذشته شما میگید من چیکار کنم خسته شدم دارم افسردگی می گیرم من قبل ازدواجم خیلی شاد بودم الان حوصله جمع و ندارم و نمی تونم مثل قبل شادباشم.شوهرم اگر ی رفتار ناشیانه از من ببینه باید تلافی کنه تفاوت سنی ما 9سال است من23وهمسرم31.......الان موقعی که دلم می خواد تحرک داشته باشم انقد پول داشته باشم که برم کلاس های متفاوت ولی پول از مخارج خونه هم به من کمتر میده بقیه حقوقش میره پای قسط و بدهی.........از اولی که عقد کردیم ملاحظه جیبش رو می کردم تو این یکسال باهم مسافرت نرفتیم اصلا شوق و ذوق نداره.من باچند تا دخترای فامیل عقد کردیم اونا همش مسافرت و گردش و بهترین لباس ها من همش کمتر از اونا بودم.الان که هیچی طلا ندارم دلم نمی خواد باهاشون مواجه بشم/من الان جوونم دلم می خواد از همه هم دوره ایهام بهتر باشم دو روز دیگه که پیر شدم طلا و لباس چه به دردم میخوره...من به اونا حسودیم میشه چرا همیشه خوش پوش و همیشه به گردش هستند .ولی من باید غصه جیب شوهرم و بخورم. از ته دل میگم که از ازدواج حالم بهم می خوره واقعا پشیمونم از ازدواج.......

وضعیت: باز (پاسخ رایگان)
مهارت: -
1 پاسخ
3,286 بازدید
تاریخ ثبت: ۱۳۹۱/۰۶/۰۱ ۱۶:۱۴:۲۲